ب ه ب ر ک ه ی ع ا ش ق ی خ و ش ا م د ی د برکه ی عاشقی
| ||
|
انکه چشمان تو را اینهمه زیبا میکرد کاش از روزازل فکر دل ما میکرد شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی
وقتی زمین ناز تو را در آسمان ها می کشید من عاشق چشمت شدم نه عقل بود و نه دلی یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان لحظه بود وقتی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کرد من بودم و چشمان تو نه آتشی و نه گلی
یا تا لیلی و مجنون شویم افسانه اش با من بیا با من به شهر عشق رو کن خانهاش با من نگو دیوانه کو زنجیر گیسو را زهم وا کن دل دیوانه ی دیوانه ی دیوانه اش با من بیا تا سر به روی شانه ی هم راز دل گوییم اگر مویت به رویت شد پریشان شانه اش با من نگو دیگر به من اندر دل اتش نمیسوزد تو گرمم کن به افسونت گرمی افسانه اش با من چه بشکن بشکنی دارد فلک بر حال سرمستان چو پیمان بشکنی بشکستن پیمانه اش با من در این دنیای وا نفسای بی فردا خدایا عاشقان را غم مده شکرانهاش با من من چقد خوشبختم که به او دل دادم بی هراس و تردید ، باورش می دارم چه دلی داشت ز من ، نتوان باور کرد گله هایی می کرد که توانم کم کرد دوری چند روزه ، چقدر آزارش داد که غریب و آشنا ، نام مجنونش داد آن همه شادابی ، از وجودش دست شست نا امیدی و درد ، روح او را آشفت گفت که من چون آبم ، او وجودش تشنگی حس و حال عشق او ، آخر آشفتگی یعنی او تا این حد به دل من دل بست که به روی هر کس راه عشقش را بست حاصل این دوری ، باور قلبم بود قلب پر دردی که ، در برش سخت آسود
در هیچ خیابانی و بر هیچ نیمکتی یک جهان بر هم زدم کز جمله بگریزم تو را من چه می کردم به عالم گر نمی دیدم تو را با هم مشکل پسندیهای طبع نازکم حیرتی دارم که چون آسان پسندیدم تو را من ز خود گم می شدم چون می شنیدم نام تو خود را گم کرده تر می خواستم دیدم تو را به اندازه ی کلاغ ها که کاج را دوست دارند… به اندازه ی دختر کوچولویی که عروسکش را دوست دارد….. به اندازه ی پسر کوچولویی که آرزوی پلیس شدن را دوست دارد….. به اندازه ی آفتابگردانی که آفتاب را دوست دارد….. به اندازه ی بچه ها که عمو پورنگ را دوست دارند….. به اندازه ی بزرگتر ها که تام و جری را دوست دارند….. به اندازه ی مادر بزرگ که تسبیحش را دوست دارد…… به اندازه ی دانش آموزی که روز آخر امتحانات را دوست دارد…… به اندازه ی شاعری که لحظه ی سرودن را دوست دارد….. به اندازه ی مادری که عروسی تنها پسرش را دوست دارد….. به اندازه ی کودکی که دست تکان دادن برای هواپیما را دوست دارد….. و…. همیشه دوستت دارم…. همیشه منتظرت هستم …. محو تماشای تو ، عاشق و شیدای تو این دلِ بی دل شدو دل به دلت دل ببست از نفس و بوی تو ، چشم و سیه موی تو در تپش ولرز شد ، وز قدمت پا و دست نفحه گیسوی تو ، چون قدح روی تو سوی دلم چون نشد ، دلبرا! خواهدشکست دل زپی اُلف تو ، در شب چون زُلف تو بهره دل غم بشد ، زار و پریشان نشست تیر سیه چشم تو ، خنجر آن خشم تو بر دل من چون بشد ، جان ز دلم دل گسست مرغ دلم مست تو ، جام می از دست تو سوی حریفم بشد ، چون دلِ من مستِ مست در طلب خام تو ، بر لب دل نام تو در قفس غم بشد ، دل پُر از این دار پست |
|
[ طراحي : قالب سبز ] [ Weblog Themes By : GreenSkin.ir ] |