ب ه ب ر ک ه ی ع ا ش ق ی خ و ش ا م د ی د
برکه ی عاشقی

یه نفس دور از تو بودن واسه من ماهی و سالی
با یه عکس و چند تا
نامه پر نمی‌شه جای خالی

میون بود و نبودت جای خالیتُ حساب کن
وقت اومدن تموم ثانیه‌ها رو جواب کن

 

یه عالم فرقه میون از جدایی دق آوردن
تا با دستای قشنگت تو خود
عاشقی مردن

چشممُ به گریه بنداز فکر نکن تو عشق فقیرم
ضرب تو ضربه‌ی ساعت زنده می‌شم و می‌میرم

قلبمُ به غصه بشکن نگاه کن به تیکه پارم
من به غیر از خواستن تو، رو لبم حرفی ندارم

ترانهسرا: افشین مقدم

7b0pr46dw6fi9esxfbpa.jpg

[ شنبه 3 تير 1391برچسب:, ] [ 11:7 ] [ قبلا مژگان الان ساسان ]

می‌شود برخاست در باران

دست در دست نجیب مهربانی

می‌شود در کوچه‌های شهر جاری شد

می‌شود با فرصت آیینه‌ها آمیخت

با نگاهی

با نفس‌های نگاهی

می‌شود سرشار

از راز بهاری شد

دست‌های خسته‌ای پیچیده با حسرت

چشم‌هایی مانده با دیوار رویاروی

چشم‌ها  را می‌شود پرسید

یک نفر تنهاست

یک نفر با آفتاب و آسمان تنهاست

در زمین زندگانی

آسمان  را می‌شود پاشید

می‌شود از چشم‌هایش ...

چشم‌ها را می‌شود آموخت

می‌شود برخاست

می‌شود از چارچوب کوچک یک میز بیرون رفت

می‌شود دل را فراهم کرد

می‌شود روشن‌تر از اینجا و اکنون شد

جای من خالی‌ست

جای من در عشق

جای من در لحظه‌های بی‌دریغ اولین دیدار

جای من در شوق تابستانی آن چشم

جای من در طعم لبخندی که از دریا سخن می‌گفت

جای من در گرمی دستی که با خورشید نسبت داشت

جای من خالی‌ست

من کجا گم کرده‌ام آهنگ باران را؟!

من کجا از مهربانی چشم پوشیدم؟!

می‌شود برگشت

می‌شود برگشت و در خود جستجویی کرد

در کجا یک کودک ده‌ساله

در دلواپسی گم شد؟

در کجا دست من و سیمان گره خوردند؟

می‌شود برگشت

تا دبستان راه کوتاهی‌ست

می‌شود از رد باران رفت

می‌شود با سادگی آمیخت

می‌شود کوچک‌تر از اینجا و اکنون شد

می‌شود کیفی فراهم کرد

دفتری را  می‌شود پر کرد از آیینه و خورشید

در کتابی می‌شود روییدن خود را تماشا کرد

 من بهار دیگری را دوست می‌دارم

جای من خالی‌ست

جای من در میز ِ سوم، در کنار پنجره خالی‌ست

جای من در درس نقاشی

جای من در جمع کوکب‌ها

جای من در چشم‌های دختر خورشید

جای من در لحظه‌های ناب

جای من در نمره‌های بیست

جای من در زندگی خالی‌ست

 می‌شود برگشت

اشتیاق چشم‌هایم را تماشا کن

می‌شود در سردی ِ سرشاخه‌های باغ

جشن رویش را بیفروزیم

دوستی را می‌شود پرسید

چشم‌ها را می‌شود آموخت

مهربانی کودکی تنهاست

مهربانی را بیاموزیم

مهربانی را هدیه دهیم

 f0og204pbhsabhaeoub.jpg

[ شنبه 3 تير 1391برچسب:, ] [ 10:50 ] [ قبلا مژگان الان ساسان ]

8n3dm3kc0ceae0mh2rek.jpg

[ شنبه 3 تير 1391برچسب:, ] [ 10:48 ] [ قبلا مژگان الان ساسان ]

(عشقم ممنونم ازت بابت این مطلب منم این روبازبه خودت تقدیم میکنم)

دلتنگی آمده تا بگوید به یادت هستم

اشکهایم جاری شده تا بگویم خیلی دوستت دارم

حس و حال مرا خودت میدانی ، آنچه که قلب مرا به این روز انداخته را خودت میدانی

تو خودت میدانی چقدر برایم عزیزی ، خودت میدانی و اینگونه مثل من به عشق دیدنم مینشینی

در لحظه دیدارمان چه عاشقانه نگاه میکردی به چشمانم

وقتی فکر میکنم به آن لحظه نفس میگیرد این قلب خسته ام

وقتی فکر میکنم به تو را داشتن،با خود میگویم ای کاش که زودتر تو را داشتم

تو مرواریدی هستی پنهان در اعماق قلب زندگی ام

که زیبا کردی با حضورت زندگی مرا ، عاشقانه کرده ای صحنه بی پایان لحظه های تو را داشتن را

دلتنگی آمده تا بگوید همیشه در قلب منی

عشق تو در دلم غوغا کرده تا بگویم تا ابد مال منی

ناز نگاه تو ، هنوز برق نگاه زیبایت نرفته از روبروی چشمهایم

هنوز گرمی دستهایت ،گرم نگه داشته دستهایم را

هنوز احساس میکنم در کنارمی با اینکه تو آنجا مثل من به انتظار آمدن دوباره منی!

نفسهایم آمده تا بگوید به عشق تو است که زنده ام

احساسم آمده تا بگوید به عشق تو است که این شعر عاشقانه را برایت نوشته ام…

 

kphxxzfp11scq90wjpu8.jpg

[ جمعه 2 تير 1391برچسب:, ] [ 16:16 ] [ قبلا مژگان الان ساسان ]

 

رویای با تو بودن را نمی توان نوشت نمی توان گفت و حتی نمیتوان سرودبا تو بودن قصه شیرینی است به وسعت تلخی تنهایی
و داشتن تو فانوسی به روشنایی هر چه تاریکی در نداشتند
و...و من همچون غربت زدای در اغوش بی کران دریای بی کسی
به انتظار ساحل نگاهت می نشینم و می مانم تا ابد
وتا وقتی که شبنم زلال احساست زنگار غم را از وجودم بشوید
بانوی دریای من...
کاش قلب وسعت می گرفت شمع با پروانه الفت می گرفت
کاش توی جاده های زندگی خنده هم از گریه سبقت می گرفت
براي نمايش بزرگترين اندازه كليك كنيد

[ جمعه 2 تير 1391برچسب:, ] [ 15:51 ] [ قبلا مژگان الان ساسان ]

 

آدمك آخر دنياست ، بخند

آدمك مرگ همينجاست ، بخند

 

آن خدايي كه بزرگش خواندي

 

به خدا مثل تو تنهاست ، بخند

 

دست خطي كه تو را عاشق كرد

 

شو‌خي ِ كاغذي ِ ماست ، بخند

 

فكر كن درد تو ارزشمند است

 

فكر كن گريه چه زيباست ، بخند

 

صبح فردا به شبت نيست كه نيست

تازه انگار كه فرداست ، بخند

 

راستي آنچه به يادت داديم

 

پر زدن نيست كه درجاست ، بخند

 

آدمك نغمه ي آغاز نخوان

به خدا آخر دنياست ، بخند

براي نمايش بزرگترين اندازه كليك كنيد

[ جمعه 2 تير 1391برچسب:, ] [ 15:46 ] [ قبلا مژگان الان ساسان ]

 

دختر:خوشگلم

 

پسر:نه

 

دختر:دوستم داری

 

پسر:نه

 

دختر :اگه بمیرم برام گریه نمی کنی

 

پسر:نچ

 

دختر اشک تو چشماش جمع شدو پسر

 

بغلش کردوگفت:تو خوشگل نیستی

 

زیباترینی...دوستت ندارم عاشقتم

اگه بمیری برات گریه نمی کنم...منم میمیرم....

 

[ جمعه 2 تير 1391برچسب:, ] [ 15:44 ] [ قبلا مژگان الان ساسان ]

  

 

 چند تا دوسم داري ؟ همیشه وقتی یکی ازم می پرسید چند تا دوسم داری یه عدد بزرگ میگفتم... ولی وقتی تو ازم پرسیدی چند تا دوسم داری گفتم : یکی !!! میدونی چرا ؟چون قوی ترین و

 

 

  بزرگترین عددیه که میشناسم ... دقت کردی که قشنگترین و عزیز ترین چیزای دنیا همیشه یکن

   ماه یکیه ... خورشید یکیه ... زمین یکیه ... خدا یکیه ... مادر یکیه ... پدر یکیه ... تو هم یکی هستی ... وسعت عشق من به تو هم یکیه ... پس اینو بدون از الان و تا همیشه یکی دوستت دارم

براي نمايش بزرگترين اندازه كليك كنيد

[ جمعه 2 تير 1391برچسب:, ] [ 15:33 ] [ قبلا مژگان الان ساسان ]

آن لحظه که دلتنگ یارم می شوم

خود به خود هوس باران را می کنم.

آن لحظه که اشک از چشمانم سرازیر می شود

هوس یک کوچه تنها را می کنم

آن لحظه است که دلم می خواهد تنهایی در زیر باران بدون هیچ چتر و سر پناهی قدم بزنم

قدم بزنم تا خیس خیس شوم ، خیس تر از قطره های باران…. خیس تر از آسمان و درختان

آن لحظه که خیس خیس می شوم ، دلم می خواهد باز زیر باران بمانم ،

دلم نمی خواهد باران قطع شود.

دلم می خواهد همچو آسمان که بغضش را خالی می کند ، خالی شوم ،

از دلتنگی ها ، از این شب پر از تنهایی

تنها صدای قطره های باران را می شنوم ، اشک می ریزم ، و آرزوی یارم را می کنم

دلم می خواهد آسمان با اشکهایش سیل به پا کند

لحظه ای که آرام آرام می شوم

و دیگر تنهایی را احساس نمی کنم ، چون باران در کنارم است.

باران مرا آرام می کند ،  مرا از غصه ها و دلتنگی ها رها می کند و به آرزوهایم نزدیک می کند

آن دم که باران می بارید ، بغض غریبی گلویم را گرفته بود ،

دلم می خواست همچو آسمان که صدای رعدش پنجره های خاموش را می لرزاند فریاد بزنم ،

فریاد بزنم تا یارم هر جای دنیاست صدای مرا بشنود.

صدای کسی که خسته و دلشکسته با چشمان خیس و دلی عاشق در زیر باران قدم می زند ،

تنهایی در کوچه های سرد و خالی…

کجایی ای یار من ؟

کجایی که جایت در کنارم خالی است.

در این شب بارانی تو را می خواهم ،

به خدا جایت خالی خالی است.

کاش صدایت همچو صدای قطره های باران در گوشم زمزمه می شد

تو بودی شبی عاشقانه را با هم داشتیم ،

تو که نیستی منی که همان مرد تنها می باشم قصه ای غمگین را در این شب بارانی خواهم داشت.

قصه مرد تنها در یک  شب بارانی ،

شبی که احساس می کنم بیشتر از همیشه عاشقم.

آری آن شب آموختم که باران بهترین سر پناه من برای رفع دلتنگی هایم است.

براي نمايش بزرگترين اندازه كليك كنيد

[ پنج شنبه 1 تير 1391برچسب:, ] [ 12:54 ] [ قبلا مژگان الان ساسان ]

آسمان هم که باشی

بغلت خواهم کرد...

فکرگستردگی واژه نباش

همه درگوشه ی تنهایی من جا دارند...

پر ازعاشقانه ای تو

دیگر ازخدا چه بخواهم؟؟؟...

براي نمايش بزرگترين اندازه كليك كنيد

[ پنج شنبه 1 تير 1391برچسب:, ] [ 12:44 ] [ قبلا مژگان الان ساسان ]
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 10 صفحه بعد
درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید این وبلاگ تقدیم به کسیه که خیلی دوسش دارم واینو به اون تقدیم میکنم. .... جون دوستت داشتم ودارم وخواهم داشت.
آرشیو مطالب
امکانات وب
ورود اعضا:

<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 20
بازدید دیروز : 11
بازدید هفته : 82
بازدید ماه : 80
بازدید کل : 77732
تعداد مطالب : 92
تعداد نظرات : 25
تعداد آنلاین : 1

Alternative content