ب ه ب ر ک ه ی ع ا ش ق ی خ و ش ا م د ی د
برکه ی عاشقی

کودک زمزمه کرد: خدایا با من حرف بزن. و یک چکاوک در مرغزار نغمه سر داد. کودک نشنید.او فریاد کشید: خدایا! با من حرف بزن صدای رعد و برق آمد. اما کودک گوش نکرد. او به دور و برش نگاه کرد و گفت خدایا! بگذار تو را ببینم ستاره ای درخشید. اما کودک ندید. او فریاد کشید خدایا! معجزه کن نوزادی چشم به جهان گشود. اما کودک نفهمید. او از سر ناامیدی گریه سر داد و گفت: خدایا به من دست بزن. بگذار بدانم کجایی.خدا پایین آمد و بر سر کودک دست کشید. اما کودک دنبال یک پروانه کرد. او هیچ درنیافت و از آنجا دور شد

براي نمايش بزرگترين اندازه كليك كنيد

[ سه شنبه 30 خرداد 1391برچسب:, ] [ 17:26 ] [ قبلا مژگان الان ساسان ]

می دونم آسمون رنگ چشای تو داره
می دونی شب مهتابی پیش تو کم می یاره
می دونم مرغهای ساحل واسه تو دم میزنن
می دونی شن های ساحل واسه تو جون میبازن
می دونم اگه بری همه اونا دق می کنن
می دونی بدون تو یه کنج غربت میمیرم
می دونم با رفتنت آرزوهام سراب میشه
می دونی اگه نیای بدون تو چه ها میشه
می دونم اگه بخوای می تونی باز تو بیای
تو بیای پا بزاری بازم روی دوتا چشام

براي نمايش بزرگترين اندازه كليك كنيد

[ سه شنبه 30 خرداد 1391برچسب:, ] [ 17:24 ] [ قبلا مژگان الان ساسان ]

خسته شدم می خواهم در آغوش گرمت آرام گیرم.خسته شدم بس که از سرما لرزیدم...
بس که این کوره راه ترس آور زندگی را هراسان پیمودم زخم پاهایم به من میخندد...
خسته شدم بس که تنها دویدم...
اشک گونه هایم را پاک کن و بر پیشانیم بوسه بزن...
می خواهم با تو گریه کنم ...
خسته شدم بس که...
تنها گریه کردم...
می خواهم دستهایم را به گردنت بیاویزم و شانه هایت را ببوسم...
خسته شدم بس که تنها ایستادم

[ سه شنبه 30 خرداد 1391برچسب:, ] [ 17:20 ] [ قبلا مژگان الان ساسان ]

به خاطر روی زیبای تو بود
که نگاهم به روی هیچ کس خیره نماند
به خاطر دستان پر مهر و گرم تو بود
که دست هیچ کس را در هم نفشردم
به خاطر حرفهای عاشقانه تو بود
که حرفهای هیچ کس را باورنداشتم
به خاطر دل پاک تو بود
که پاکی باران را درک نکردم
به خاطر عشق بی ریای تو بود
که عشق هیچ کس را بی ریا ندانستم
به خاطر صدای دلنشین تو بود
که حتی صدای هزار نی روی دلم ننشست
و به خاطر خود تو بود
فقط به خاطر تو

[ سه شنبه 30 خرداد 1391برچسب:, ] [ 17:16 ] [ قبلا مژگان الان ساسان ]

سلام مــاه مــن !

دیشب دلتنگ شدم و رفتم سراغ آسمان اما هر چه گشتم اثری از ماه نبود که نبود …!

گفتم بیایم سراغ ِ خودت ..

احوال مهتابیت چطور است ؟!

چه خبــر از تمام خوبی هایت و تمام بدی های مــن ؟!

چه خبــر از تمام صبــرهایت در برابر تمام ناملایمت های مــن ؟!

چه خبر از تمام آن ستاره هایی که بی من شمردی و من بی تو ؟!

چقدر نیامده انتظار خبــر دارم ؟!

چه کنم دلم بــرای تمــام مهــربانی هایت لک زده است !

راستی ، باز هم آســمان دلت ابری است یا ….؟!

می دانم ، تحملم مشکل است …. اما خُب چه کنم؟!

یک وقت خســته نشوی و بــروی مــاه دیگری شود …. هیچ کس به اندازه مــن نمی تواند آســـمانت باشد !

تو فقط ماه من بمون و باش !

ماه من !

مراقب خاطراتمان ، روزهای با هم بودنمان .. خلاصه کنم بهونه موندنم مراقب خودمون باش !

براي نمايش بزرگترين اندازه كليك كنيد

[ سه شنبه 30 خرداد 1391برچسب:, ] [ 16:58 ] [ قبلا مژگان الان ساسان ]

 

واقعا دوستت دارم
واقعا دوستت دارم
گرچه شايد گاهي
چنين به نظر نرسد
گاه شايد به نظررسد
كه عاشق تو نيستم
گاه شايد به نظر رسد
كه حتي دوستت هم ندارم
ولي درست در همين زمان هااست
كه بايد بيش از هميشه
مرا درك كني
چون در همين زمان هاست
كه بيش از هميشه عاشق تو هستم
ولي احساساتم جريحه دار شده است
با اين كه نمي خواهم
مي بينم كه نسبت به تو
سرد و بي تفاوتم
درست در همين زمان هاست كه مي بينم
بيان احساساتم برايم خيلي دشوار مي شود
اغلب كرده تو ؛كه احساسات مرا جريحه دار كرده است
بسيار كوچك است
ولي آن گاه كه كسي را دوست داري
آن سان كه من تو را دوست داري
هركاهي ؛كوهي مي شود
و پيش از هر چيزي اين به ذهنم مي رسد
كه دوستم نداري
خواهش مي كنم با من صبور باش
مي خواهم با احساساتم
صادق تر باشم
و مي كوشم كه اين چنين حساس نباشم
ولي با اين همه
فكر مي كنم كه بايد كاملا اطمينان داشته باشي
كه هميشه
از همه راههاي ممكن
عاشق تو هستم

براي نمايش بزرگترين اندازه كليك كنيد

[ سه شنبه 30 خرداد 1391برچسب:, ] [ 16:52 ] [ قبلا مژگان الان ساسان ]

 

تو را نگاه می کنم
خورشید چند برابر می شود و روز را روشن می کند!
بیدار شو
با قلب و سر رنگین خود
بد شگونی شب را بگیر
تو را نگاه می کنم و همه چیز عریان می شود
زورق ها در آب های کم عمقند...
خلاصه کنم:دریا بی عشق سرد است!
جهان این گونه آغاز می شود:
موج ها گهواره ی آسمان را می جنبانند
(تو در میان ملافه ها جا به جا می شوی
وخواب را فرا می خوانی)
بیدار شو تا از پی ات روان شوم
تنم بی تاب تعقیب توست!
می خواهم عمرم را با عشق تو سر کنم
از دروازه ی سپیده تا دریچه ی شب
می خواهم با بیداریِ تو رویا ببینم!
" پلالوار"
 

براي نمايش بزرگترين اندازه كليك كنيد

[ سه شنبه 30 خرداد 1391برچسب:, ] [ 16:41 ] [ قبلا مژگان الان ساسان ]
لبانت
به ظرافت شعر
شهوانی ترین بوسه ها را به چنان شرمی مبدل می کند
که جاندار غار نشین از آن سود می جوید
تا به صورت انسان دراید
و گونه هایت
با دو شیار مّورب
که غرور تو را هدایت می کنند و
سرنوشت مرا
که شب را تحمل کرده ام
بی آن که به انتظار صبح
مسلح بوده باشم،
و بکارتی سر بلند را
از رو سپیخانه های داد و ستد
سر به مهر باز آورده ام
هرگز کسی این گونه فجیع به کشتن خود برنخاست
که من به زندگی نشستم!
و چشمانت از آتش است
و عشقت پیروزی آدمی ست
هنگامی که به جنگ تقدیر می شتابد
و آغوشت
اندک جائی برای زیستن
اندک جائی برای مردن
و گریز از شهر
که به هزار انگشت
به وقاحت
پاکی آسمان را متهم می کند
کوه با نخستین سنگ ها آغاز می شود
و انسان با نخستین درد
در من زندانی ستمگری بود
که به آواز زنجیرش خو نمی کرد -
من با نخستین نگاه تو آغاز شدم
توفان ها
در رقص عظیم تو
به شکوهمندی
نی لبکی می نوازند،
و ترانه رگ هایت
آفتاب همیشه را طالع می کند
بگذار چنان از خواب بر ایم
که کوچه های شهر
حضور مرا دریابند
دستانت آشتی است
ودوستانی که یاری می دهند
تا دشمنی
از یاد برده شود
پیشانیت ایینه ای بلند است
تابنک و بلند،
که خواهران هفتگانه در آن می نگرند
تا به زیبایی خویش دست یابند
دو پرنده بی طاقت در سینه ات آوازمی خوانند
تابستان از کدامین راه فرا خواهد رسید
تا عطش
آب ها را گوارا تر کند؟
تا آ یینه پدیدار آئی
عمری دراز در آن نگریستم
من برکه ها ودریا ها را گریستم
ای پری وار درقالب آدمی
که پیکرت جزدر خلواره ناراستی نمی سوزد!
حضور بهشتی است
که گریز از جهنم را توجیه می کند،
دریائی که مرا در خود غرق می کند
تا از همه گناهان ودروغ
شسته شوم
وسپیده دم با دستهایت بیدارمی شود
احمد شاملو

[ سه شنبه 30 خرداد 1391برچسب:, ] [ 14:27 ] [ قبلا مژگان الان ساسان ]

 

دستم نمی رسد که تو را دست چین کنم،

 

این شاخه هم که خر شده سر خم نمی کند

 

وقتی گل انار لبت قسمت من است ،

 

 پائیز از علاقه ی من کم نمی کند

 

یک سیب سرخ،سهم پدر بود و نصف کرد

 

 دادش به توکه نصف کنی با من و...چه بد!

 

حواٌ شدم که مال تو باشم ، ولی خدا

 

 من را شریک بچه ی آدم نمی کند

 

برفم که ذره ذره مرا ذوب میکنی

 

 در آخرین سپیده دم قلٌه ی نگاه

 

هر کس که گر گرفته در آغوش گرم تو 

 

دیگر توجهی به جهنٌم نمی کند

 

از شعر دم نزن! تو که شاعر نمی شوی!

 

 خامم که عاشقت شده ام، نه؟! بگو بله!

 

از او که پای خوب و بدت ایستاده است

 

 جز دل چه خواستی که فراهم نمی کند؟

 

باشد، بتاز اسب خودت را ، ولی سکوت

 

 تنها جواب رج رج شلاقهای تو

 

بی زحمت چمن به تو آوردهام پناه ،

 اسبی که رام عشق تو شد رم نمی کند

براي نمايش بزرگترين اندازه كليك كنيد

[ سه شنبه 30 خرداد 1391برچسب:, ] [ 13:39 ] [ قبلا مژگان الان ساسان ]

چه عاشقانه می روم از این کرانه تا خدا
پر از سکوت می شوم پر از بهانه تا خدا

نهال دستهای من بلند و سبز می شود
و سبز می برد مرا به سوی خانه تا خدا

هوای بال و پر زدن به اوج می کشد مرا
همای سینه می پرد بی آب و دانه تا خدا

بدون زخمه می زنم به تار زخم کهنه را
زمان زمان تار زلف و چنگ و شانه تا خدا

به خلسه می رسد دلم به بوی خاک آسمان
به انتهای آیه های عاشقانه تا خدا

براي نمايش بزرگترين اندازه كليك كنيد

[ سه شنبه 30 خرداد 1391برچسب:, ] [ 13:36 ] [ قبلا مژگان الان ساسان ]
صفحه قبل 1 ... 3 4 5 6 7 ... 10 صفحه بعد
درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید این وبلاگ تقدیم به کسیه که خیلی دوسش دارم واینو به اون تقدیم میکنم. .... جون دوستت داشتم ودارم وخواهم داشت.
آرشیو مطالب
امکانات وب
ورود اعضا:

<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 56
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 56
بازدید ماه : 295
بازدید کل : 77947
تعداد مطالب : 92
تعداد نظرات : 25
تعداد آنلاین : 1

Alternative content